
حق مالکیت
در ادامۀ بحث «شیطانشناسی» (جلسۀ 109، 22 رمضان 1441) به تبیین موضوع «حق مالکیت» میپردازیم.
بحث در تبیین جایگاه شرور در نظام هستی بود تا رسیدیم به اینکه شرور به لحاظ نظام وجودی و اتصافشان به ذات حضرت حقتعالی و عالم خلقت و قضا، کاملاً عدماند (خير ذاتی)؛ ولی به اقتضای عالم قدَر يا عالم کثرت و مراتب تضاد، نسبی و عرَضیاند و نمیتوان از آن فرار کرد (شر عرضی).
دانستيم خير محض، که عین وحدت و مساوق کمال است، در سریان و جریان خود، وارد در کثرات و قدرها شده و در تمام مراتب موجودات ظهور کرده است؛ اما در میان این رتبهها، تنها انسان تمامی این خیر را پذيرفت و امانت ظهور قضای الهی را بر دوش کشيد. خداوند در مشيت خود، به انسانِ حامل اسمای الهی، اين اختيار را داد تا در صعودش، يا خیر را انتخاب کند و جانشین خدا در زمین شود يا آن را نپذیرد؛ و اينجاست که با انتخاب و اختيار نکردن خير، داستان شرور شکل گرفت.
حقيقت اين است که ذات اقدس اله، جز اسما جمالی، چيزی ندارد و اصالت در ذات با اسما جمال است؛ اما بهتبع آنچه ساری و جاری شده و ربوبیت و پرورش مخلوقات، اقتضای اسما جلال هم آشکار میشود. کار اسمای جلال، ظهور اسمای جمالی در مراتب است؛ بهايننحو که چون مراتب ظهور، در سير نزولشان حد گرفتهاند، هم برای ظهور وجود در سیر نزول و مقدرات و هم برای برداشتن محدوديتهایی که در سير صعود برای موجود ايجاد شده و بازگرداندن او به جمال الهی، اسما جلال بهکار میآيند.
درواقع اسما جمال و جلال دو روی یک سکه هستند و هر دو در مسیر اجرای خواست و مشیت الهی روی موجودات کار میکنند. اما ظهور يکی از آنها و در بطون بودن ديگری، بستگی به نوع انتخابِ موجود مختار دارد. مثلاً اسم مضل و اسم هادی هر دو در هستی سريان و جريان دارند و برای تربیت اشرف مخلوقات و سوق دادن او به صراط مستقيم کار میکنند، منتها بسته به اينکه انسان خودش را در معرض کدام اسم قرار دهد و نوع نگاهش چگونه باشد يا چه خواست و طلبی داشته باشد، تأثيرات متفاوتی دارند. حتی حضرات معصومین(علیهمالسلام) نيز در معرض اسمای جمال و جلال الهی قرار داشتند. آنان در طول عمر شريفشان با اسمای جلالی حرکت کردند؛ اما هرگز اجازه ندادند که شرور وسعت وجودشان را فراگیرد؛ بلکه در مقام اتمّ و اکمل انسانيت، به تعین و تشخّص کامل اسمای جمال الهی رسيدند و از دلِ جلالها، جمال را ظهور دادند و برای ديگر انسانها الگو و اسوه شدند.
حقيقت آن است که شرور، چه شرور طبیعی مثل سیل و زلزله، يا شروری که از حیوانات يا نباتات ناشی میشود، چه آنچه نفس در توهم آن را شر میپندارد؛ همگی به لحاظ وجودی، هرگز در جلال و جمال الهی راه ندارند، از ناحیۀ خدا نیستند و امری عدمیاند، اما در دنیا و در مراتب ماهیت، ممکن است اعتباراً به برخی امور شر گفته شود.
نکتۀ مهم اينکه مراتب ماهيت، بهلحاظ خودشان هرگز شر نيستند. مثلاً زلزله، پديدهای است برای تنفس زمين يا زهر عقرب يا مار برای خودشان خطری ندارد؛ اما ممکن است بهطور نسبی و به لحاظ ما، شر تلقی شوند. مثلاً برای کسی که در زلزله عزیزی را از دست داده يا کسی که مار و عقرب نيشش زده است!
پس آنچه ما بهلحاظ خودمان شر میناميم، درواقع شر نیست؛ چراکه وجودی نيست و تأثیر وجودی هم ندارند. به عبارت ديگر شرور يا بايد وجودی باشند تا تأثير وجودی بگذارند، که اين ممکن نیست؛ زیرا اثبات کرديم شرور به لحاظ وجود، امری عدمیاند و در حيطۀ وجود راه ندارد. یا باید کمالی را بهطور کامل يا نسبی از موجودی بردارند، تا به آن شر بگوييم، که اين هم به تجربه ثابت شده که امکان ندارد؛ زيرا نه شرور طبیعی و نه شروری که از ناحيۀ حيوانات و گياهان میرسند؛ هيچکدام نتوانسته کمال وجودی انسان يا موجود دیگری را بگیرد.
حال اين سؤال پيش میآيد که طبق آنچه بيان شد، هیچ وجودی نباید ناقص باشد؛ درحالیکه ما میبینیم عدهای از نظر وجودی ناقص بوده و در مراتب جهنم جای خواهند گرفت! اين مورد چگونه توجيه میشود؟ در پاسخ بايد گفت: وقتی صحبت از عین وجود و عین خیر است، در هیچ گوشهاش نمیتوان نقصی پیدا کرد. مثل آب که عینیتش تری است و در آن نمیتوان خشکی يافت. وجود در قيامت کامل است و برای همين الم و لذت را کامل احساس میکند، اما در مسير صعودی و آنجا که باید کمالات وجودی را عيناً ظهور میداده، به علت نگاه غلطی که به هويت خويش داشته، نفسش را درست شکل نداده است. پس آنچه ما شر میناميم، اعتباراتی است که از «نگاه غلط» يا «توهممان» ناشی شده است! چه توهمی؟ «توهم مالکیت». بهاينمعنا که انسان به لحاظ اینکه خودش را در جایگاه خاصی از وجود میبیند و خلقت را منحصر به خود میداند؛ به لحاظ خودش، میتواند دنيایی عدم و شر تصور کند و هر چيزی که با طبع و ميل او هماهنگ نبود، شر بداند! درحالیکه تمام اين شرور، برخاسته از توهم اوست.
هويت انسان، يعنی وجود و ماهیت، يا قالب و آنچه که در قالب ریخته میشود، کلاً خیر است؛ اما اگر آدمی اين دو را در توهم خود از هم جدا کند، دیگر نمیتواند جايگاه خیر را در آن بيابد. ما از وقتی چشم باز میکنيم خود را دارای اعضا و قوا میبینیم و فکر میکنيم چون گُل سرسبد خلقت هستيم، آسمان باید برای ما ببارد، خورشيد برای ما بتابد و زمین برای ما گیاه بروياند و... ، حال اگر زمانی هرکدام از اینها، منطبق بر خواست و امیالمان عمل نکنند، به آن شر میگوییم! اما این نگاه درست نيست.
وقتی ما در توهممان هستی را از خود و خود را از هستی جدا کنيم، میتوانیم هر چیزی را به لحاظ خودمان شر يا خیر بناميم؛ درحالیکه حقيقت نظام هستی این نیست. در نظام هستی، خورشيد هم میتواند نور بدهد و هم بسوزاند. ما نور او را خير میدانيم و سوزشش را شر! اما با چه ملاکی اينگونه تصور کردهايم؟ جز اينکه اصل را بر قالب و کالبد مادی قرار دادهايم و حقيقت وجود را در زير هزاران لایه از توهماتمان دفينه کردهايم؟ آيا خورشيد در هنگام سوزاندن، ظاهر و کالبد مادی اشيا را میسوزاند يا وجود و وجه الهی آنان را؟ آيا اگر با تمام شروری که ما نامشان را شر گذاشتهایم، ظاهر و قالب از بین برود؛ خدا و عينيت وجودی که از رگ گردن به ما نزديکتر است، هم از بين میرود؟ حقيقت اين است که شرور هرگز نمیتوانند وجود خدايی را از بین ببرند، بلکه فقط صورت و کالبد اشيا را عوض میکنند.
چنانکه بيان شد مشکل قضاوتهای ما در خير و شر ناميدن پديدهها، آن است که ما در توهم خود، وجود را از قالب و ظاهر جدا کردهايم و فقط به قالب مادی اشيا چسبيدهايم و به آن استقلال دادهايم! و به لحاظ همين قالب و سود و ضرر آن، توهم شر کردهايم. درست همان کاری که شیطان کرد و مبدأ و منشأ ظهور توهم در نظام هستی شد.
آدم و حوی در جنت اسما، آنجا که در خود يک هويت واحد میدیدند، مشکلی نداشتند و زندگی میکردند؛ اما بهمحض اينکه با وسوسۀ ابلیس به درخت منهيه که تجسمی از دنيا و ماهيت بود، نزديک شدند، قالبشان بر آنان آشکار شد و در توهمشان آن را از وجود جدا ديدند و فراموش کردند که حيات حقيقیشان در گرو حاکميت هويت واحد آنان است.
آری؛ کمال وجودی ما در هويتی واحد و با حاکميت اسما بر قالب، تحقق میيابد. محال است اين کمال، با انفعال از بیرون، ازدست برود؛ الا اینکه از درون، و با ظلم به نفس خويش بخواهيم آن را از دست بدهيم. درواقع ريشۀ دوری ما از کمال وجودی و جنت اسمایی به توهم جدايی قالب از وجود، اصالت دادن به قالب و احساس مالکيت در آن بازمیگردد. درحالیکه هيچکس در هستی مالک هيچ چيز نيست؛ جز خداوند متعال که: "لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُون"[1]. ما هستی خود را در اين قالب مادی ديديم و برای حفظ آن، سرمايۀ درونیمان را به باد داديم! کفشکن هستی را خانۀ ابدی تصور کرديم و تمام تلاشمان را در مالکيت و حفظ آن بهکار برديم! درحالیکه خداوند انسان را از چهار عنصر آب و آتش و باد و خاک که هيچ تضاد و تزاحم و شری نداشتند، آفريده بود و از امتزاج آنها نطفهای در نسل آدم قرار داد تا قالب را آمادۀ دميدن روح الهی کند. او از همان ابتدا، با نهی از نزديک شدن به درخت منهيۀ حب دنيا و استقلالبینی، به بنیآدم هشدار داد که قالب اصالت ندارد و اگر به آن توجه کند و احساس مالکيت نمايد، از حقيقت وجودش که عين اعتدال است دور میشود. اما انسان اين حقيقت را فراموش کرد.
"فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ۗ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ ۖ وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا* وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً" [2]
خداوند در اين آيه به آنچه آدم و بنیآدم به فراموشی سپردند، اشاره دارد و از پيامبرش میخواهد که تعجیل در (تلاوت و تعلیم) قرآن نکند تا خود خداوند او را از علم ازلی پُر کند. درواقع خداوند با ظرافتی خاص، اين نکته را به پيامبرش متذکر میشود که مالک علم درونی او، خودِ خداوند است و آن را از خدا بخواهد. البته پيامبر(صلیاللهعليهوآلهوسلم) عصمت تام داشتند و خطاب خداوند در اين آيه، به ماست تا بفهماند که اگر یک آن، به هر بُعد از کمالاتمان نگاه کنيم و در وهمِ مالکیت بیفتيم، از وجود و آثار وجود دور میمانيم.
"فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَٰذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَىٰ"[3] در ادامۀ آيه، خداوند به ابای شيطان از سجده بر آدم اشاره میکند و او را دشمن مسیر انسانيت میخواند، اما انسان اين موضوع را فراموش میکند و از جنت اسما به اسفل هبوط مینمايد. درواقع خداوند با اين آيه میخواهد به ما بگوید که اصل خلقت ما جنتی است و قرار نبوده که در جهنم دنيا قرار بگیريم. او بهطور واضح به ما نشان داده که شيطان دشمن ماست و اگر در مسیر او که اصالت به قالب و ناديده گرفتن اسما و روح است، قرار بگيريم، دچار شقاوت میشويم.
محال است ما کاری را انجام دهيم و در درون خودمان نفهميم که کارمان شيطانی است يا رحمانی و چه انگیزه و هدفی در انجام آن داشتهایم! اگر با خودمان صادق باشيم، میفهميم که تمام ظلمها، خلافها و شرور به توهم ما برمیگردد و کاملاً اختياری و با خواست خودمان است، که: "کلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ"[4]؛ اما بیانصافانه باز خدا و هستی را نشانه میگیریم و در همۀ وقايعی که از نگاه ما شر است، جلوی نام خدا علامت سؤال میگذاريم! درحالیکه او فقط زيبایی و جنت را برای ما خواسته است.
پشيمانی و توبۀ ما هم گواه اين است که میفهميم خودمان مقصريم. چنانکه حضرت آدم(عليهالسلام) بهمحض ادراک خطای خود، فرياد "ظلمنا انفسنا" سر داده، صادقانه اين ظلم را به خود نسبت داد، نه به خدا و هستی و ديگران.
"فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَىٰ"[5] زیبایی وجود انسان، به نفخۀ روح الهی و حضور الله در وجودش بازمیگردد. و قالب را بدون هویتِ جامع دیدن، دشمنی ابليس و وسوسهای شيطانی است که سبب هبوط انسان از زیبایی وجود و محبوس شدن در تعلقات و اسارت در قالب میشود. همان وسوسهای که قالب را مُلکی بدون کهنگی معرفی میکند، درحالیکه خداوند به انسان مُلکی وجودی داده، که در آن خبری از گرسنگی، تشنگی، گرما و سرما نيست؛ فقط وجود است و زيباییهای آن.
"فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ۚ وَعَصَىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَىٰ"[6]
وقتی آدم و حوی وسوسه شدند و از درخت منهيه خوردند، زشتی، پیری، مریضی و تمام عوارض قالب، یکباره بر آنها آشکار شد. در کنار شوق و محبت معنوی خالصی که اصل وجودشان بود، شهوات پديدار گشت، لذا برای پوشاندن خود، از برگهای (درختان) بهشتی جامه دوختند. با اين کار آدم و نسلش پروردگارشان را نافرمانی کردند، و در مسير هلاکت و گمراهی قرار گرفتند.
"ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَىٰ"[7]
اما وقتی آدم در هبوط از جنت اسما، به اشتباه خود پی برد و متوجه شد که قالب و بُعد حيوانی او درختِ خُلد نیست، بلکه وجودش درخت جاودانگی است؛ به دامن خدا و اسما او پناه برد و سیصدهزار سال اشک ريخت و توبه کرد؛ خدا توبه او را پذيرفت و به آدم و ذریهاش اذن بازگشت داد. اما بودن در جنت اسما کجا و بازگشت به آن و گذشتن از دنیا و کنار زدن لذات ناشی از خوگرفتن به قالب کجا؟
نوع آدم در مسير بازگشت، باید قضای الهی را، که خير و زيبایی و کمال وجودی انسان بود، در ميان هزاران قدر گوناگون میيافتند و مسلماً برای يافتن آن، باید سختی میکشیدند و مبارزه میکردند تا از توجه به دنيا و قالب مادی و احساس مالکیت؛ یا در يک کلام، نگاه دنیوی، دست بردارند. جنگ انسان در انتخاب ميان قالب و وجود، از حضرت آدم(عليهالسلام) آغاز شد و در هابیل و قابیل، نوح و تمامی بنیبشر، ادامه يافت تا به ما رسيد و پس از ما نيز ادامه خواهد داشت.
برای پيروزی در اين جنگ، در هر کاری که میکنیم (حتی عبادت)، باید ببینیم کارمان برای خداست یا برای خودمان. برای دنیاست یا آخرتمان، برای ماهیت است یا برای وجود، که اگر همیشه در جنگ با خودمان باشیم و کمالات وجودی را برگزينيم، گمراه و شقی نمیشويم. "فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَىٰ"[8]، اما شرطش فقط یک نگاه و بينش درست است. وقتی تعلقات دنيا و ماده را هیچ ببینيم، وقتی شرور را عدم ببینم و عالم کثرت را غیر از وجود نبینيم؛ دیگر هيچ چيز برای ما فرق نمیکند و در همهجا و همۀ پدیدهها، اسما جلال و جمال الهی را میبينيم و از آن برای اصلاح جانمان بهره خواهيم گرفت، ديگر انگشت اتهاممان را به بیرون نشانه نمیگیریم و اشيا و اتفاقات را در ترازوی خیر و شر نمیگذاریم؛ درنتيجه نه گمراه میشويم و نه شقی.
مطمئن باشيم، وقتی در وادی عشق خدا وارد شديم، آنجا که خطا میکنیم و پایمان میلغزد، خودش با مظهریت کلمات تامهاش میآيد و مسیر بازگشت را در درون یادمان میدهد و به ما الهام میکند؛ اما اگر "وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَىٰ"[9] کثرت و قالب را بدون او ديديم و خدا را فراموش کرديم، همیشه در زحمت و سختی خواهيم افتاد و بیبصیرت و کور، گذران عمر خواهيم نمود؛ زیرا خداوند نشانههای خود را برای هدايت ما فرستاده بود، هشدارهایش را داده بود؛ اما ما همه را فراموش کرديم.
"قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى"[10]
همه چیز، چه در بیرون و چه در درون ما، قدرت و نشانۀ اوست، زیبایی وجود و حتی قالب هم نشانۀ اوست، اما ما از ذکر او غافل شديم و خود را بصیر دانستیم و به خدا اعتراض کردیم که چرا ما را کور محشور کردی؟ کوری کجا اتفاق افتاد؟ آنجا که در هر کاری، حتی عبادات، خود و توانمندیهايمان را دیديم و حقيقت درونیمان را که عين آویزانی و اتصال به او بود فراموش کرديم؛ درنتيجه نتوانستیم از قوای وجوديمان درست بهره ببریم و کر و کور و لال محشور شديم.
"وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَىٰ" [11] این جزای کسی است که اسراف کرده، اسراف چیست؟ نهادن هرچیزی به غیرجای خودش. اسراف آنجاست که ما قالب را در جای وجود نشانديم و بقا و خُلد خود را در آن ديدم! برای همين به پیری و بیماری و از دست دادنهایش، نام شر نهاديم و خدا را مقصر ديديم و تمام سرمايۀ انسانیمان را خرج حفظ آن نموديم.
اکنون چه کنيم با اينهمه اسرافی که در حق خود کردهايم؟
راه رهايی فقط و فقط معرفتاندوزی است. آن هم نه پُر کردن ذهن از الفاظ و معارف؛ بلکه تغيير نگاه! باید قلب اين معارف را بخورد و در آن غور کند تا نگاه تغيير کند. وقتی نگاه عوض شد، سیستممان برمیگردد. آنوقت نه با کسی کار داریم، و نه با خودمان. فقط با خدا کار داريم. او را در سرزمين وجود میيابیم و رتق و فتق امورمان را در ریز و درشت کارها به دست توانمندش میسپاریم و به او تکیه و اعتماد میکنيم. باور میکنيم او عین زیبایی و خير محض است و در هيچ کارش شری نيست؛ پس اگر تدبیر او به کاممان تلخ آمد به بطن زیبای اين تدبیر توجه میکنيم و اگر شيرين آمد، اين شيرينی را از خود نمیبینيم و میدانيم همۀ زيباییها و کمالات مال اوست.
"لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِيدُ"[12]
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، همه ملک خداست و تنها خداست که بینیاز و به همۀ اوصاف کمال آراسته است.
[1]. سورۀ بقره، آيۀ 116؛ آنچه در آسمانها و زمين است، از آن اوست؛ و همه در برابر او خاضعند!
[2] . سوره طه، آيات 114 و 115؛ پس بلند مرتبه است و بزرگوار خدایی که به حق و راستی پادشاه ملک وجود است و تو (ای رسول) پیش از آنکه وحی قرآن تمام و کامل به تو رسد تعجیل در (تلاوت و تعلیم) آن مکن و دائم بگو: پروردگارا بر علم من بیفزا. پيش از اين، از آدم پيمان گرفته بوديم؛ امّا او فراموش كرد؛ و عزم استوارى براى او نيافتيم.
[3] . سورۀ طه، آيۀ 117؛ آنگاه گفتیم: ای آدم محققاً این شیطان با تو و جفتت دشمن است، مبادا شما را از بهشت بیرون آرد و از آن پس به شقاوت و بدبختی گرفتار شوی.
[4] . سورۀ مدثر، آيۀ 38؛ هر نفسی در گرو عملی است که انجام داده است.
[5] . سورۀ طه، آيۀ 120؛ باز شیطان در او وسوسه کرد، گفت: ای آدم آیا (میل داری) تو را بر درخت ابدیت و ملک جاودانی دلالت کنم؟
[6] . سورۀ طه، آيۀ 121؛سرانجام هر دو از آن خوردند، (و لباس بهشتیشان فرو ریخت،) و عورتشان آشکار گشت و برای پوشاندن خود، از برگهای (درختان) بهشتی جامه دوختند! (آری) آدم پروردگارش را نافرمانی کرد، و از پاداش او محروم شد!
[7] . سورۀ طه، آيۀ 122؛سپس پروردگارش او را برگزید، و توبهاش را پذیرفت، و هدایتش نمود.
[8] . سورۀ طه، آيۀ 123.
[9] . سورۀ طه، آيۀ 124؛ و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت؛ و روز قیامت، او را نابینا محشور میکنیم!
[10] . سورۀ طه، آيۀ 126؛ مىفرمايد: «آن گونه كه آيات من براى تو آمد، و تو آنها را فراموش كردى؛ امروز نيز تو فراموش خواهى شد!»
[11] . سورۀ طه، آیۀ 127.
[12] . سورۀ حج، آيۀ 64.
نظرات کاربران